یک سال دیگر هم گذشت پر از آرزو پر از امید وما باز هم به آخر خط رسیدیم
امید وارم سال جدید سالی پر از نیکی وبرکت برای تمامی شما عزیزان باشد
وتو ای دیر آشنای ماندگار :
برای تو وخویش چشمانی آرزو می کنم که چراغها ونشانه ها را در ظلمتمان ببیند
گوشی که صداها وشناسه ها را در بیهوشیمان بشنود
برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد وبپذیرد
وزبانی که در صداقت خود مارا از خاموشی بیرون کشد
وبگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است سخن بگوییم
دوستم داشته باش
بادها دلتنگند ... دستها بیهوده ... چشمها بی رنگند
دوستم داشته باش
شهرها میلرزند ... برگها میسوزند ... یادها می گندند
بازشو تا پرواز ... سبزباش از آواز ... آشتی کن بارنگ ... عشقبازی با ساز
دوستم داشته باش
سیبها خشکیده ... یاسها پوسیده .. شیر هم ترسیده
دوستم داشته باش ... عطرها در راهند
دوستت دارم ها ... آه ه ه .. چه کوتاهند
دوستت خواهم داشت
بیشتر از باران ... گرمتر از لبخند ... داغ چون تابستان
دوستت خواهم داشت
شادتر خواهم شد ... ناب تر روشن تر بارور خواهم شد
دوستم داشته باش ... برگ را باور کن ... آفتابی تر شو ... باغ را از برکن
خواب دیدم در خواب ... آب آبی تر بود
روز پر سوز نبود ... زخم شرم آور بود
خواب دیدم در تو ... رود از تب میسوخت
نور گیسو میبافت ... باغچه گل میدوخت
دوستم داشته باش ... دوستم خواهم داشت.
با یادی از .....
چه سخت است نام ترا گم کردن
آیا در روز پرسش برای سرودن لبخند تو
برای تسلیم در برابر نگاه تو مرا به بهشت راهی است؟
مهرورزان زمانهای کهن
هرگز ازخویش نگفتند سخن
که در آنجا که تویی
برنیاید دگر آواز ازمن "ماهم این رسم کهن رابسپاریم به یاد"
هرچه میل دل دوست بپذیریم به جان
هرچه جزمیل دل دوست بسپاریم به یاد
آه..........
باز این دل سرگشته من یاد آن قصه شیرین افتاد:
بیستون بود وتمنای دودوست
آزمون بود وتماشای دوعشق
در زمانی که چو کبک خنده می زدشیرین تیشه می زد فرهاد
نه توان گفت زجانبازی فرهاد" افسوس"
نه توان گفت زبیدردی شیرین "فریاد "
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است
کارفرهاد برآوردن میل دل دوست
خواه باشاه درافتادن خواه باکوه درآمیختن است
رمزشیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین بی نهایت زیباست
آن که آموخت به مادرس محبت می خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب وتابی بودت هر نفسی
به وصالش برسی یا نرسی
"سینه بی عشق مباد"
بنام تنها پناه آشفتگان دیار سرنوشت
یک سلام پررنگ وچند نقطه چین ...... به علامت جوابهایی که هرگزندادی وچند دقیقه سکوت !به احترام لحظه هایی که در انتظارپاسخ تو مردند !
وشاید هم ... از آنهایی باشد که تومی دانی ومن نمی دانم ..آخر نازنین من توهیمشه بیشتر ازمن وبهتر از من می دانی ...
واما....باتوام باتوکه شانه هایت مدت هاست به علامت نمی دانم بالاست ..یادی را فراموش نکردی؟ ویافراموش شده ی یادی نبوده ای؟
ای عشق هر چه هستی هرچند سردوخاموش
هرچند گشته ای تو باهمدلان فراموش
هرلحظه در کمینم نجواکنم به طعنه
ای عشق محرم درد یادم ترا فراموش ...!!!
تا یادم نرفته منت دار تمامی عزیزانی هستنم که در دلنوشته های سابق همراهم بودند
تقدیمی به تمام یاد های فراموش شده....
تاریخ نمی زنم !هروقت ممکن است حوصله مهربانیتان بیشتر باشد ....