خانه ای خواهم ساخت..... آسمانش آبی...
باز باشد همه پنجره هایش به پذیرایی نور
ساحت باغچه اش پر زنسیم ...حوض ماهی پر آب... قامت پاک درختانش سبز....
وتوراخواهم خواند که در این خانه کنارم باشی
سینه آیینه تصویر تورا می جوید.... که در آبی چون نور....
تو بدین خانه زیبا... در خیابان امید
کوچه باور سبز...نبش میدان صبوری
آنجا خانه ای خواهی یافت
سر در خانه چراغی روشن....
روی سکویش گلدان گلی
در دل خانه اجاقی دلگرم
با حضور تو در این خانه چه جشنی بر پاست
آسمان شب این خانه پر از چشمک ومهتاب ونسیم
ناودانش پر موسیقی آب
ای سرآغاز امید..... تو بدین خانه درآ .....
رفتی وبی تو دلم پر درده
پاییز قلبم ساکت وسرده
دل که می گفتن محرمه بامن
کاشکی می دیدی بی تو چه کرده
ای که به شبها صبح سپیدی بی تو کویری بی شامم
ای که به رنجام رنگ امیدی بی تو اسیری در دامم
باتو به هر غم سنگ صبورم
بی تو شکسته تاج غرورم
با تویه چشمه چشمه ای روشن
بی تو یه جاده ام که سوت و کورم
ای که به شبهام صبح سپیدی بی تو کویری بی شامم
ای که به رنجام رنگ امیدی بی تو اسیری در دامم
چشمه اشکم بی تو سرابه خونه عشقم بی تو خراب
شادی بی تو مثل حبابه سایه آهه نقشه بر آب
رفتی وبی تو دلم پر درده
پاییز قلبم ساکت وسرده
دل که می گفتن محرمه بامن
کاشکی می دیدی بی تو چه کرده
بعد از شش سال به همون دلیلی که فقط من می دونم وخدای من یه بار دیگه جرات کردم این اهنگ روگوش کنم ..
هنوزم وقتی چشمامو می یبندم خاطرات اون خونه قدیمی واون روز ها برام تازه می شن
انگار همین دیروز بود ...خدا می دونه اگر بدونی چقدر از ته دل بهم بخندی ..اما گوش کن فقط یه بار ..
حالا که بعد از این همه سال پیدات کردم یه بار دیگه گوش کن ..
فقط قبلش یه خواهش دارم ..اگه خوندی وخندیدی هیچ وقت به روم نیار .همین کار که تا حالا کردی ..آخه خودت می دونی از تمام چیزایی که تو دنیا داشتم همین یه غرور خاکستری برام مونده ..بهم قول می دی ؟
این دفعه نمی خوام چشمامو ببندم فرصت نگاهه تو خیلی کمه ..این بار می خوام با چشم باز برگردم به اون روزا..
۲۷مرداد ۷۹ یادته ؟یه پنچ شنبه بود ساعت ۵:۳۰ .نازنین اگه بخوای حتی می تونم بگم اون وز آفتابی بود یا ابری ..........
این شش سال که فقط به اسم وحرف شش سال بود گذشت ومن فکر نمی کردم حتی یه روز بازم جرات پیدا کنم اسمتو رو لب بیارم ..اما حالا دیگه از خاطراتت فرار نمی کنم امروز حتی جرات پیدا کردم برم سراغ همون دفتر سیاه قدیمی که فقط نذر چشمای تو بود..این قدر که حتی نتونستم اسم کسی غیر ار تو رو توش بیارم ...
خودت باور می کردی حتی اسمت ان قدر جسارتم رو زیاد کنه؟این دفعه منم خنده ام گرفت ....
خودت هم می دونی چقدر گفتنی از اون روز ها هست ولی انگار اگه همون جا بمونن خیلی بهتره ..بی خود نیست می گن جای خاطره ها همون جاست همون گذشته ...
بگذریم .....
سرت رو درد نمی یارم فکر کم هنو دو سه ماهی وقت دارم ... پس همین قدر بدون که لیلا همون لیلاست کمی پیر تر کمی عاشق تر ..اما نه دیشب فهمیدم که این یکی رو نیستم ...
اصلا مگه فرقی هم می کنه ؟